معنی حقوق بگیر
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Stipendiary, Salaried
فرهنگ معین
(~. بِ) [ع - فا.] (ص فا.) آن که هر ماه حقوق دریافت می کند.
بگیر بگیر
(بِ. بِ) (اِمر.) بازداشت عده ای از مردم، توقیف افراد بسیار.
حقوق
جمع حق.، راستی ها، درستی ها، وظایف، تکالیف، در فارسی به معنای دستمزد، مجموعه قوانین، قواعد و رسوم لازم الاجرایی که به منظور استقرار نظم در جوامع انسانی وضع یا شناخته شده است، اجتماعی مجموعه حقوق فرد در پیوند ب [خوانش: (حُ) [ع.] (اِ.)]
کلمات بیگانه به فارسی
مزدبگیر
فارسی به عربی
مستلم السنویه
فرهنگ واژههای فارسی سره
مزدبگیر
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
بگیر. [ب ُ] (اِ) بگیز. بکیر. فلوس. خیار شنبر. (ناظم الاطباء). رجوع به بکیر شود.
حقوق
حقوق. [ح ُ] (ع اِ) ج ِ حُق. به معنی خانه های عنکبوت. || ج ِ حقه. || ج ِ حَق. (منتهی الارب). حقها. سزاها. پاداشها. واجبات:
دولت حقوق من بتمامی ادا کند
هرگه که پیش شاه مدیحی ادا کنم.
مسعودسعد.
اگر مواضعحقوق به امساک نامرعی دارد بمنزلت درویشی باشد. (کلیله و دمنه). و میمنه و میسره و قلب و جناح آنرا بحقوق صحبت و ممالحت و سوابق دوستی و مخالصت بیاراستند. (کلیله و دمنه). از حقوق رعیت بر پادشاه آن است که هر یکی را بر مقدار خرد و مروت... به درجه ای رساند. (کلیله و دمنه). حقوق خدمت او بتفویض آن منصب به ادارسانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 440). ناصرالدین جواب داد که ملک نوح پادشاهی بزرگوار است و اسلاف او را برکافه ٔ اسلام حقوق فراوان ثابت است. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 134). از حسن قیام بقضای حقوق انعام و اکرام که درباره ٔ او فرموده بود، توقع کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341).
آه و زاری پیش تو بس قدر داشت
من نتانستم حقوق آن گذاشت.
مولوی.
حقوق. [ح َق ْقو] (اِخ) (بمعنی حفره، خندق). شهری بود که در حدود اشیر و نفتالی واقع بود. (یوشع 10:34). و الاَّن آنرا یاقوق گویند و در طرف شمال دریای جلیل بمسافت 7 میل به جنوب صفد مانده واقع است. (قاموس کتاب مقدس).
معادل ابجد
446